عشق از دید اوشوو - انعکاس دل
سلام دوستان
این پست و اختصاص به عشق میدم البته از دیدگاه جناب اوشوو...(بعدا در مورد زندگینامه جناب اوشوو توضیح میدم) مطلبش یه کوچولو زیاده ولی خواندنش خالی از لطف نیس..
برریم سر اصل مطلب
عشق تمام عیار ، همه چیز را در بر می گیرد .
عشق اگر عشق باشد ، هیچ چیز از حیطه یِ آن خارج نیست .
فراموش مکن که من از عشق کامل سخن نمی گویم ، بلکه از عشق تمام عیار سخن می گویم و اینها با هم متفاوت اند .
قرنها ست به ما می آموزند که چگونه عشقمان را کامل کنیم و ما نتوانسته ایم چنین کنیم .
زیرا چنین ایده ای در مبنا اشکال داشته است .
عشق نمی تواند کامل شود .
کامل کردن عشق ، یعنی تمام کردن عشق .
عشق تمام نمی شود ، زیرا عشق ، زندگی ست .
عشق جاوندانگی ست ، بی زمانی ست .
عشق، با مرگ بیگانه است ؛ عشق تنها پدیده زندگی ِ ماست که از مرگ فراتر می رود .
اما عشق تمام عیار با عشق کامل فرق دارد .
عشقِ کامل مبتنی بر هدف و نقشه است .
برای تحقق عشقِ کامل ، عاشق باید مسیری خاص بپیماید ، بر طبق کلیشه هایی خاص عمل کند و بایدها و نبایدهایی را مد نظر قرار دهد تا رفته رفته عشقش را به صفت کمال بیاراید .
اما عشق تمام عیار ایدئولوژیک نیست ، زیرا ایده و نقشه و باید و نباید ی در آن نیست .
لازمه ِِ عشق تمام عیار ، این است : در هر لحظه و در هر کاری که می کنی ، دلت را در کار خویش بگذار . تعلل نکن . تردید نکن ، همین .
منظور من از عشقِ تمام عیار این است : در برابر جریان پر خروش عشقت ، سد نزن .
آدم نگون بخت بی بهره از عشق ، توان انجام کارهای پرمایه و ماندگار را ندارد .
بنابراین ، از دیدگاه من ، فضیلت تنها یک چیز است :
توان عشق ورزیدن ؛
و رذیلت هم تنها یک چیز است :
عجز از دوست داشتن .
فضیلت ، ثواب است و رذیلت گناه .
پیام من این است :
شاد باش ، چشمه ی جوشان مهر و شفقت باش ،
زندگی را به رقص در آور ، ترانه خوان باش ،
آنگاه هر چه از تو می جوشد و می تراود ، درست است و خیر و رحمت است .
عشق بیشتر به رایحه می ماند تا گل .
گل دارای شکل و صورتی ست .
شکل و صورت هر چیزی را محدود می کند .
در حالیکه عشق حدی ندارد و بی کرانه است .
بی کرانه ، در قالب هیچ شکل و صورتی نمی گنجد .
اما جهل ماست که به عشق و صورت و رنگ و قالب می دهد .
ماییم که مرزها را می آفرینیم .
ماییم که قفس می سازیم و هر چه در این زمینه توفیق بیشتری می یابیم ، عشق را کمتر تجربه می کنیم .
عشق ، پرنده ای نغمه خوان است ، در قفسِ تنگ ، هرگز نمی خواند .
می میرد .
عشق ، پرنده ای ست که به پرواز زنده است .
پرواز را نمی توان در قفس کرد .
پرِ پرواز در قفس می شکند .
این قفس حتی اگر از طلا ساخته شده باشد ، باز موجب مرگ پرنده می شود .
پرنده ای که در هواست ، با پرنده ای که در قفس است فرق دارد ؛
آنها ماهیاتی متفاوت دارند .
آنها به ظاهر به هم شبیه اند .
پرنده ای که در هوا ، در باد ، در ابر و مه باران است ، چنین پرنده ای آزاد است و به دلیل همین آزادی ، سعادتمند است .
پرنده ای که در قفس است ، به ظاهر پرنده است ، اما آسمان ندارد ، آزادی ندارد ، سعادتمند نیست .
عشق ، پرنده است و عاشق آزادی ست .
عشق ، به پهنه یِ آسمان نیاز دارد تا ببالد .
عشق را هیچ گاه در قفس نکن ، زندانی اش نکن ، به قالب نریز و به آن شکل و صورت نده ، آن را به هیچ نامی ننام و هیچ برچسبی بر آن نچسبان _ هرگز .
فقط بگذار عشق رایحه ای باشد ، ناپیدا و رها .
آنگاه عشق فرصت می یابد تا تو را بر بالهای خویش بنشاند و به فراسو ببرد .
یکی از اساسی ترین توهمات آدمی ، این است که گمان می کند عشق را می شناسد؛ به همین سبب از تجربهِ عشق عاجز است.
هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛ بنابراین نیازی به تجربهِ آن احساس نمی کند .
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است.
ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند.
والدین تظاهر می کنند که فرزندانشان را دوست دارند ، شوهران تظاهر می کنند ، همسران تظاهر می کنند- تظاهر و تظاهر.
البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند ، بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند .
ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که عشق برترین هنر زندگیست ، به جادو می ماند و معجزه می کند!
ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد ، باید برای کشف آن زحمت کشید ، باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت !
عشق هنر است.
عشق ورزیدن ، مهارت نیست ، بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛ به همین سبب امید آن هست که روزی همگان به بلندای بلندِ عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزیست که انسانیت حقیقی زاده می شود .
ما هنوز پیش از آن واقعهِ عظیم زندگی می کنیم .
آن واقعهِ بزرگ و با شکوه هنوز رخ نداده است .
حالا شما بگید:که از دید شما عشق چیست؟